چت کردن بوش با وبلاگ شیشه ای



بسم الله الرحمن الرحیم


باورتون نمی شه ٬ همین طوری آن لاین بودم ( البته با آی دی که آقای رئیس جمهور برام ساخته بود که بعضی هاتون اون رو بلدین ٬ با عرض معذرت نمی تونم بگم چیه که جزو اطلاعات طبقه بندی شدس  ) یه پی ام از طرف پرزیدنت بوش برام اومد .

به ایشون توصیه کردم که نزدیک انتخابات ریاست جمهوریه ٬ با من در نیفت که یه وبلاگ دارم ٬ هر چی بگی می ذارم توش . فکر کنم مسنجر جدید رو نصب کرده بود چون اون آدمکی که از خنده داره خودشو می کشه رو برام فرستاد .

خلاصه بعد از کمی حال احوال ٬ از مقامات رده بالا پرسید . یه وقت فکر بد نکنید ؛ من جاسوس ۲ طرفه نیستم ٬ فقط حال آقایون رو پرسید . نگران نباشید اطلاعات زیادی ندادم . مثلاً ما یه دوره های اطلاعاتی گذروندیما .

آخرش داشتیم حرف کم می آوردیم ٬ منم چون تهدیدش کرده بودم ٬ جو  گرفتو زدم تو خط افکار عمومی ولی کاش که نمی زدم . از اینجا به بعدش رو برای آقای خاتمی تعریف نکردم وگرنه آی دی رو ازم پس می گرفت .

وبلاگ شیشه ای : « خوب آقای بوش شنیدم که تو عراق یه سری سلاح پیدا کردین ولی نه از اونایی که انتظار  داشتین . حالا شما برای افکار عمومی چه اقداماتی کردین ؟ »

بوش : « افکار عمومی با ما هستش . من زیاد نگران نیستم . در واقع ما با روحانیت عراقی ارتباطات خوبی بر قرار کردیم و فواید بسیاری هم برده ایم . از جمله در رابطه با افکار عمومی هم آقایان به ما کمک های فراوان کرده اند . »

وبلاگ شیشه ای : « عجب . کمک ؟!!! می شه از آقای پرزیدنت بپرسم که در این راستا چه کمک هایی به شما عزیزان آمریکایی کردن ؟ »

بوش : « بله چرا که نه . آخه به کمک پیشنهاد اون ها ما کار های دیگه هم می تونیم انجام بدیم و دیگه نیازی به بهونه های مختلف مثل سلاح کشتار جمعی یا دموکراسی نیست و اینکه خیال ما رو از نگرانی های بعد از اشغال مثل افکار عمومی یا درگیری های خشونت آمیز راحت کردند .
اون ها پیشنهاد کردند که ما می تونیم به بهانه ی اینکه امام حسین ما رو طلبیده ٬ به عراق اومدیم که زیارت این مقام بزرگ رو بجا بیاریم . البته این پیشنهاد منو به فکر فرو برد که یه روزی هم ممکن هست امام رضا ما رو بطلبه . »

من هم برا اینکه اوضاع از این بد تر نشه به بهونه ی دی سی شدن زود اینویز کردم بعدش هم تو این گرما رفتم زیر پتو که بخوابم .

وای که اگه آقای خاتمی بفهمه ٬ قیافش اینجوری  می شه  

هجرت اون هم از نوع سختش



بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روز تولد محمد امینه . مبارکش باشه . مبارک خواهراش باشه . امید خان ناراحت نباش. مبارک پسر خالش هم باشه . خوب امروز بزنیم تو خط شعر . ای کسایی که دوست دختر دارین ٬ این شعر رو یکی از دوستام برای جی افش گفته . یاد بگیرین

هجرتی سخت می باید

که تا شاید ٬

سر سنگین مرا بر زمین ساید .

تو ای باد صبا ٬ ای چرخ گردون ٬ ای آسمان 

این را بدان

نه مجنون و نه فرهادم

اگر بینی که در دامش فتادم

که او ٬

نه شیرین و نه لیلاست

که او ٬ اوست

و من ٬ من

که این ٬ آن عشق نیست

این ٬ همین عشق است

که طعم تلخ و شیرینش ندیده

و زهر روح فرسایش ناچشیده

کسی جز من .

رفت تا او زنده بماند !!!



بسم الله الرحمن الرحیم

به نظر شما کار این مرد درست بود ؟ آیا در آن لحظه بهترین تصمیم را گرفت ؟ آیا ما می تونیم برای دیگران آرزوی مرگ کنیم ؟ با هم بخوانیم بعد کمی فکر کنیم ...


مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند . آن ها عاشقانه یک دیگر را دوست داشتند .

زن جوان : « یواش تر برو عزیزم . من می ترسم . »

مرد جوان : « نه . این جوری خیلی بهتره . »

زن جوان : « خواهش می کنم . من خیلی می ترسم . »

مرد جوان : « خوب ولی باید بهم بگی که دوست دارم . »

زن جوان : « دوست دارم . حالا می شه یواش تر برونی . »

مرد جوان : « منو محکم تر بگیر . »

زن جوان : « خوب . حالا می شه یواش تر بری . »

مرد جوان : « باشه ولی به شرطی که کلاه ایمنی منو برداری و روی سر خودت بذاری ؛ آخه نمی تونم راحت برونم . اذیتم می کنه . »

روز بعد  واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود . « برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید . در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد ؛ یکی از دو سر نشین زنده ماند و دیگری در گذشت . »

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود . بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه ایمنی خود را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند .