اگر بار گران بودیم ٬ رفتیم اگر نا مهربان بودیم ٬ رفتیم
خیلی ساده ٬ تازه برگشته بودم و می خواستم دوباره بنویسم . بعد از اینکه اولین متن جدیدم رو نوشتم ( ردٌ پای خداوند ) ؛ از خدا خواستم اگه توی سختی ها یه مو قع نتونستم بنویسم ٬ او جای من بنویسه . ولی یادم نبود که خدا توی دل شکوندن آدما هیچ وقت کمک نمی کنه . خوب من هم از این وبلاگ یه چیزی یاد گرفتم . شما هم همیشه این شعر معروف رو به یاد داشته باشین ٬ « دل شکستن هنر نمی باشد ٬ تا توانی دلی بدست آور . »
امٌا بعد به خاطر یه سری مسائل عاطفی دیگه اینجا نمی نویسم . یعنی نمی تونم . حیف شد ٬ سرویسی که بلاگ اسکای می داد هیچ کی نمی ده . باید صبر کنم تا دوباره این سرویس دهنده ی عزیز رجیستر کنه . نه اینکه دیگه نمی نویسم ٬ نه . فقط یه اسباب کشیه . انتقال خیلی سخته . این هم یه نوعشه دیگه .
اون دوستایی که لطف کردن و به من لینک دادن ازشون دوباره تشکر می کنم . ولی یه درخواست دیگه هم دارم ٬ اون اینکه لینک منو بردارن و جاشو با افراد جدید پر کنن . من خودم چون پسورد اولین دوستمو می دونستم خودم این کار رو انجام دادم تا شروعی باشه برای بقیه ی دوستان .
آدرس ایمیلم همونه . هم توی پرشین بلاگ هم توی بلاگر ثبت نام کردم ولی نمی تونم بگم به چه نامی . خوب قسمت ما هم این بود دیگه .
یه داستان براتون تعریف می کنم که حداقل از من یه یادگاری داشته باشین .
می گن یه آخوند بوده که بهش می گفتن آقای محقق . بدون مقدمه براتون بگم که توی یکی از روز های قشنگ خدا داشته توی یکی از مسجد های قشنگ تر پروردگار ٬ بعد از نماز مردم رو موعظه می کرده که یهو یه سید فقیر اومد و از اون جمعیت درخواست کمک کرد . آخونده نه تنها خودش کمک نکرد بلکه به استناد خود حرف های پیغمبر نذاشت بقیه هم به اون فقیر کمک کنن . آخه خود پیامبر فرمودند که صدقه دادن به فرزندان من و صدقه گرفتن فرزندان من از غیر حرام است .
خلاصه سرتون رو درد نیارم ٬ شب که می شه این آقای محقق در عالم رویا خواب حضرت رسول رو می بینه که با چهره ای ناراحت و عصبانی نزدیک این آقا میآن و می فرمان : « چرا به فرزند من کمک نکردی ؟ فردا من اون پیر مرد رو دوباره می فرستم . ببینم این دفعه امتحانت رو چه جوری می دی . »
فردای اون روز هم مثل روز قبل این آخوند داشت صحبت می کرد که یهویی اون پیرمرد کذا سررسید و طلب کمک کرد ولی این آقا با گستاخی تمام رفتاری همانند رفتار روز اول کرد و نذاشت که مردم کمکی به اون پیرمرد بکنن . شب دوم باز هم پیامبر اکرم رو تو خواب دید در حالتی عصبانی تر از شب قبل . حضرت رو کردند به این آقا و فرمودند : « چرا با فرزند من همچین رفتاری می کنی ؟ چرا حرف منو گوش نمی کنی ؟ ندیدی که دوباره او رو فرستادم بیاد در خونه ی تو ؟ چرا بهش کمک نکردی ؟ »
این آخوند با حالتی مظلومانه رو کرد به پیغمبر و گفت : « جانم فدای شما یا رسول الله . ای کسی که خدا جهان رو بخاطر شما آفرید . برای من حرف هایی که در بیداری به ما زدید بسی مهم تر و با ارزش تر از حرف هایی هست که در رویا می بینم . شما خودتون در بیداری به ما گفتین که صدقه دادن به سید ها حرومه . حالا می گید من چیکار کنم ؟ کدوم حرف شما گوش کنم ؟ »
پیامبر با حالت تایید همین طور سر مبارکشون رو بالا و پایین می بردند و فرمودند : « به راستی که اسمت برازندته . واقعاً که محققی . »
شاید بگین این داستان چه ربطی داشت ولی اونی که باید بفهمه ٬ امیدوارم بفهمه و از دست من زیاد ناراحت نشه .
در آخر ؛ متواضعانه یه درخواست دیگه هم داشتم . از همه ی اون دوست هایی که مطالب من باعث اذیتشون شد معذرت می خوام و حلالیت می طلبم . واقعاً می خوام که منو ببخشن . اگه نفرینی هم هست به خودم بگن ٬ خواهشاً با افرادی که این وسط بی تقصیر بودن ٬ کاری نداشته باشن . همه ی مسائل بوجود اومده تنها یه مقصر داره ؛ اون هم فقط خودم هستم . همین .
اگه یه موقع هم دلتون برام سوخت و خواستین بدونید که من چه حال و روزی دارم اینجا رو کلیک کنید و خوب بهش نگاه کنید . به امید دیدار های مجدد در خانه ی جدیدم . وبلاگ شیشه ای .
مصطفی
چهارشنبه 27 خردادماه سال 1383 ساعت 09:09 ب.ظ
چرا دیگه به ما سر نمی زنی نکنه از حرفهام ناراحت شدی اگرناراحت شدی معذرت می خوام دوستارتو و وب تو
مدیر عامل
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1383 ساعت 01:43 ق.ظ
سلام بعضی موقع ها ادم برا اینکه یه موضوع رو قبول نکنه اونو بزرگ میکنه یا روش با چیزایه میخواد دیگه سرپوش میزاره . ولی بعد از این که ابا از آسیاب افتاد و با خودش فکر می کنه میبینه اون قدرا هم پیچیده نبود . زیاد سعی کن سخت نگیری . ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازست .
سلام .... ای بابا ... رفتن چرا ؟؟؟... ما که نمی دونیم چه اتفاقی برای شما افتاده که همچین تصمیمی گرفتی !!!!!! ... ولی امیدواریم هر جا که هستی و تویه هر وبی که می نویسی موفق و پیروز باشی .... شما از این به بعد در دسترس ما نیستی ولی ما رو که می دونی کجا پیدا کنی ... منتظرت هستیم .... فراموشمون نکن و به ما سر بزن ..... موفق و پیروز باشی .... همیشه و همه جا ....... خداحافظت ... بای بای
سلام خیلی بد شد که قرار اسباب کشی کنید ولی بدونید که فرار از مسایل باعث حل شدن اونا نمیشه امیدوارم در آینده قبل از هر کاری که می خواهید انجام بدید خوب فکر کنید که دیگه به خاطر بی فکریاتون غصه نخورید براتون آرزوی موفقیت میکنم از صمیم قلبم قلبای شکسته معمولا التیام پیدا نمیکنه مخصوصا اگه یه عزیز بشکونتشون در پناه حق
اول سلام که جواب سلام واجبه .
دوم ٬ شما چقدر دیر متوجه اسباب کشی من شدید ٬ اینکه امروز از ترمینال بهم زنگ زدی فهمیدم که تازه داری بر می گردی . خوب حق داشتی ٬ کارهای دیگه بود که باید انجام می دادی .
ولی کاش که می اومدی توی اسباب کشی کمکم کنی .
من فقط اسباب کشی کردم عزیزم و توی خونه ی جدید هم مستقر شدم . این فرار نیست . و اصلا هم غصه نمی خورم .
فقط این رو بدون که من با میل خودم از خونم نرفتم و می خواستم سالیان سال اونجا بمونم . اونجا خونم بود و خیلی هم براش زحمت کشیده بودم .
عزیزم ٬ منو از خونم بیرون کردند . اگه نمی دونی ٬ بدون .
به امید روزی که همه چیز برات روشن بشه . من برای تو آرزوی خوشبختی می کنم .
سلام....چه حیف شد که آغاز آشناییمون با اسبابکشی شما شروع شد..انشا الله که کلبه جدیدت هم همینجوری گرم با صفا باشه...ممنون که به من سر زدی...حتما ادرس جدید رو بهم بده..موفق باشی.
دقیقا نمی دونم چه اتفاقی برات افتاده ولی می تونم حدس بزنم . آخه ما هم این دوران رو گذروندیم . این حس رو از زبون کسی می شنوی که بعد از ۲۰ سال زندگی مشترکش همچنان همسرش رو عاشقانه دوست داره . بعد از ۲۰ سال . واقعا چرا دارم خاطرات این عشق زیبام رو مو به مو تعریف می کنم ؟ قطعا برام شیرینه . نمی دونم چند سالته ولی می تونیم از تجربه های هم دیگه استفاده کنیم . قربانت Sweet Love ...
سلام دوست عزیز من خیلی وقت بود که بهت سر نزده بودم امرورم که اومدم دیدم میخوای اسباب کشی بکنی راستش من اسلا شما رو نمیشناسم اما نمیدونم چرا وقتی فهمیدم میخوای اسباب کشی کنی و دیگه نمیوسی اینقدر ناراهت شدم حتی بغض گلومو گرفته بود احساس خفگی میکردم شاید بگی این دیگه کی اومده چرت و پرت نوشته اما به جونه خودم همرو راست گفتم میخوای باور کن میخوای نکن برا خودم هم عجیب بود چون من اسلا شما رو نمیشناسم بگذریم.....برات آرزوی خوشبختی میکنم امیدوارم که هر جا که هستی موفق و پیروز باشی و زندگی خوبی در کنار خانواده عزیزت داشته باشی و به تمام آرزوهات برسی راستی داستانتم قشنگ بود یادم میمونه قربونت بای بای
چرا دیگه به ما سر نمی زنی نکنه از حرفهام ناراحت شدی اگرناراحت شدی معذرت می خوام دوستارتو و وب تو
سلام
بعضی موقع ها ادم برا اینکه یه موضوع رو قبول نکنه اونو بزرگ میکنه یا روش با چیزایه میخواد دیگه سرپوش میزاره .
ولی بعد از این که ابا از آسیاب افتاد و با خودش فکر می کنه میبینه اون قدرا هم پیچیده نبود .
زیاد سعی کن سخت نگیری .
ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازست .
اااا کجا؟! ما تازه پیدات کرده بودیم!!!
چرا حلال کنم مگر می خوای چیکار کنی
سلام.حیف خونه به این قشنگی نبود که میخوای اسباب کشی کنی؟مرسی که به من سر زدی.برات آرزوی موفقیت میکنم.
واقعا حیف شد ... تازه داشتم بهت عادت میکردم ... زودتر یه وب جدید واسه خودت دست و پا کن . ( پاکن نه ... پا کن )
سلام .... ای بابا ... رفتن چرا ؟؟؟... ما که نمی دونیم چه اتفاقی برای شما افتاده که همچین تصمیمی گرفتی !!!!!! ... ولی امیدواریم هر جا که هستی و تویه هر وبی که می نویسی موفق و پیروز باشی .... شما از این به بعد در دسترس ما نیستی ولی ما رو که می دونی کجا پیدا کنی ... منتظرت هستیم .... فراموشمون نکن و به ما سر بزن ..... موفق و پیروز باشی .... همیشه و همه جا ....... خداحافظت ... بای بای
سلام ....اما حیف دیر اومدم اینجا .... امید وارم اون وب بعدی هم زودتر راه بیافته..
امیدوارم هرچه زودتر برگردی ...
لینک وبلاگ شما را گذاشتم ... بی اجازه !
سلام
زیبا بود...
همیشه شاد و پیروز باشید...
سلام
خیلی بد شد که قرار اسباب کشی کنید ولی بدونید که فرار از مسایل باعث حل شدن اونا نمیشه
امیدوارم در آینده قبل از هر کاری که می خواهید انجام بدید خوب فکر کنید که دیگه به خاطر بی فکریاتون غصه نخورید
براتون آرزوی موفقیت میکنم از صمیم قلبم
قلبای شکسته معمولا التیام پیدا نمیکنه مخصوصا اگه یه عزیز بشکونتشون
در پناه حق
اول سلام که جواب سلام واجبه .
دوم ٬ شما چقدر دیر متوجه اسباب کشی من شدید ٬ اینکه امروز از ترمینال بهم زنگ زدی فهمیدم که تازه داری بر می گردی . خوب حق داشتی ٬ کارهای دیگه بود که باید انجام می دادی .
ولی کاش که می اومدی توی اسباب کشی کمکم کنی .
من فقط اسباب کشی کردم عزیزم و توی خونه ی جدید هم مستقر شدم . این فرار نیست . و اصلا هم غصه نمی خورم .
فقط این رو بدون که من با میل خودم از خونم نرفتم و می خواستم سالیان سال اونجا بمونم . اونجا خونم بود و خیلی هم براش زحمت کشیده بودم .
عزیزم ٬ منو از خونم بیرون کردند . اگه نمی دونی ٬ بدون .
به امید روزی که همه چیز برات روشن بشه . من برای تو آرزوی خوشبختی می کنم .
مواظب خودت باش .
همین .
سلام....چه حیف شد که آغاز آشناییمون با اسبابکشی شما شروع شد..انشا الله که کلبه جدیدت هم همینجوری گرم با صفا باشه...ممنون که به من سر زدی...حتما ادرس جدید رو بهم بده..موفق باشی.
ادرس جدیدت رو بده لااقل
سلام.ممنون به من سر زدی من منظورتون ر از حلالم کن نفهمیدم!!!!اخه من از شما بدی ندیدم.
حیف شد
دقیقا نمی دونم چه اتفاقی برات افتاده ولی می تونم حدس بزنم . آخه ما هم این دوران رو گذروندیم . این حس رو از زبون کسی می شنوی که بعد از ۲۰ سال زندگی مشترکش همچنان همسرش رو عاشقانه دوست داره . بعد از ۲۰ سال . واقعا چرا دارم خاطرات این عشق زیبام رو مو به مو تعریف می کنم ؟ قطعا برام شیرینه . نمی دونم چند سالته ولی می تونیم از تجربه های هم دیگه استفاده کنیم . قربانت Sweet Love ...
سلام دوست عزیز من خیلی وقت بود که بهت سر نزده بودم امرورم که اومدم دیدم میخوای اسباب کشی بکنی راستش من اسلا شما رو نمیشناسم اما نمیدونم چرا وقتی فهمیدم میخوای اسباب کشی کنی و دیگه نمیوسی اینقدر ناراهت شدم حتی بغض گلومو گرفته بود احساس خفگی میکردم شاید بگی این دیگه کی اومده چرت و پرت نوشته اما به جونه خودم همرو راست گفتم میخوای باور کن میخوای نکن برا خودم هم عجیب بود چون من اسلا شما رو نمیشناسم بگذریم.....برات آرزوی خوشبختی میکنم امیدوارم که هر جا که هستی موفق و پیروز باشی و زندگی خوبی در کنار خانواده عزیزت داشته باشی و به تمام آرزوهات برسی راستی داستانتم قشنگ بود یادم میمونه قربونت بای بای
سلام وبلاگ خوبی داری اگه وقت کردی یه سر هم به من بزن و از وبلاگ من هم استفاده کن برای تبادل لینک با مه تماس بگیر .